-
فرزاد آبادی
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 14:13
این شعر متعلق به شاعر خوب خوزستان جناب آقای فرزاد آبادی عزیز می باشد.ضمن تشکر از نظرات دوستان..این گمان رفته است که عده ای در درج نظر به نام این بزرگوار در پیشانی شعر توجه نفرموده اند و مرا مورد عنایت قرار دادند.ضمن عذر خواهی از ایشان،این کار زیبا را با هم می خوانیم............ من اگر دو نفر بودم یکی به بالای کوه می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 12:10
برای زهره این طعم توست که در دهانم تلخ می شود این طعم توست با آنهمه شیرینی.. دیدی که خنده هایمان را بلعید آن مار گرسنه ی همخون وقتی سرود هایمان را آواز می کردیم. باد از مخالفمان گیسو آویخت و خاطراتمان پریشان شدند .............. از من اکنون دست است که به جانب تو تکان می خورد از من اکنون چشم است که سوی تو را می گرید.....
-
ماه پیشانی
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 08:47
به ماه صورتت بگو پنجره ام تنهاست با کسی که توی اتاقش نیست! و پاسبان تنهایی جیر جیر تخت را سوت میزند . دست می سابم دیوار سرد را چشمم که از تصور تو گرم میشود و .. خیال می کنم.. همیشه خیال کرده ام که عاقبت این پنجره را پیشانی تو رقم خواهد زد. 12/تیر 1390
-
برای ۲۷ سالگی ام
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 08:29
امروز ۲۷ ساله شدم..احساس می کنم کمتر از ۲۷ سالگی ام می دانم...انگار آدمی وقتی سال های نوجوانی به روز تولدش می رسد بزرگی بیشتری را احساس می کند اما هرچه بالاتر می رود تازه در می یابد که چقدر ندانستن هایش بسیارند. آرزو می کنم که بتوانیم نترسیم.. بتوانیم قدمی برای بهبود جهان برداریم و قدمی برای پای در بندان...آرزو می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 12:48
...پشت بام بی آفتابم سال هاست در این محله خانه ای ندارد بابا نوئلی که برایش برف بیاورد عمو نوروزی که بهار /همیشه پشت پنجره اش به در بسته می خورد.. تنهایی پدر آدم را در می آورد مادرم همیشه میگفت. نوروزی دوباره را آرزومندم برای همه ی مان. در این سال هایی که نو نشده بوی کهنگی می گیرند.
-
چه سووووووووووووووووری.....
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 11:17
دستت را به من بده تا از آتش بگذریم.. آنان که سوختند همه تنها بودند.. زرتشت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 09:05
از آرش حجازی عزیز خواندم: جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا مییابد .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 10:34
درود بر همه دوستان و هم استانی های گرام. شماره ۱۳و۱۴ ارمغان فرهنگی مربوط به پاییز و زمستان ۱۳۸۹ را می توانید از من(واقع در موزه هنرهای معاصر اهواز)!! تهیه فرمایید.
-
زرد
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 17:18
شنیده نمی شوم از فرط قرمزها و دیده از فراوانی کبود جهان اندکی ست خیابان با تنه هایش تنها به بخش کوچکی از من ره یافته است و من که نا تمامی ام از ماه سر می رود سقوط پلکان هایم را آزاد می کنم.
-
تا کی ادامه خواهد داشت....
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 12:02
تا کی ترس ها و نگرانی های همچون من کسانی....ادامه خواهد داشت... چگونه می توان سر افرازانه جنگید بی آنکه حتی اندوه شکست احساس کفایت تورا جریحه دار سازد..!؟ چقدر احساس اندوه می کنم...نه از شکست بلکه از احساس بی کفایتی ..بی کفایتی آنقدر که باور کنی حتی نتوانستی تصور عزیز آدمهای برایت مهم! را نسبت به خودت آنگونه که واقعا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 09:56
نمی توانستم دیگر نمی توانستم / صدای پایم از انکار راه بر می خاست / و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود / وآن بهار و آن وهم سبز رنگ / که بر دریچه گذر داشت با دلم می گفت : نگاه کن.. تو هیچ گاه پیش نرفتی / تو فرو رفتی ! در آستانه ی سالمرگ جاودانه فروغ یادش را گرامی می دارم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 13:10
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 09:22
ما جنازه های بسیار به تاریخ بدهکاریم ... پسران بسیار و برادران بسیار ... و از بسیاری جنازه های در من است که این زن متعفن شده ... از بسیاری خون و بسیاری بسیارهای دیگر... به فتح نمی اندیشم با بسیارهای در من نارس.. نه به دست می آیم و نه از دست می روم.... خیابان هایم را به شهر دیگری نام ببخشم با تاول های بسیارش از زخم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 07:43
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد... سالروز تولد فروغ فرخزاد گرامی باد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 09:57
احساس سرمای شدیدی تمام استخوان هایم را می لرزاند..یه حس برودتی که تمومی نداره ُنمیدونم تا بحال دچار خودتون شدین اونقدر که خلاصی نداشته باشین..اونقدر که کلافه بشین..و بخواین همه ی بی ربطای دنیا رو به خودتون ربط بدین..و همه ی بی ربطی هاتونو به دنیا. دیروز علی همکارم می گفت که پسر همسایشون مادرو خواهرشو کشته... چون .......
-
........
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 07:44
چندان که لازم است دیوانه نیستم.. احساس می کنم که پس از مرگ عاقبت یک روز دیوانه می شوم ....!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 07:56
چه صبح قشنگی است.. بالاخره این اهوازم کمی خنکمان کرد ! هرچند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.. نشنیدین میگن چون قافیه تنگ آید شاعر به جفنگ آید! حالا اوضاع ماست .. تا بروز دوباره ی کلمات ُ از هواشناسی و اخبار و دلتنگی و....خواهم نوشت..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 07:52
کلمات از من دور شده اند..احساس دلتنگی میکنم!
-
اختتامیه بامداد
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 09:09
باز ارچه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی! اختتامیه جشنواره بامداد بالاخره در دو بخش شعر و داستان برگزار شد. هرچند که خالی از حرف و حدیث نبود اما بهر حال مثل تمام برنامه های دیگه ِدر نهایت همه تسلیم رای هیات داوران شدند.. نکته جالب این بود که تعداد هیات ژوری از تعداد شرکت کنندگان بیشتر بود!(البته...
-
خلوت...
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 12:42
توی تاریکی حیاط خلوت میکنم ... با سایه اش عکسش اسمش- میپرد روی لبهایم وقتی که شعر میگویم/ وقتی که شعر می گویم: من آدمم مثل درخت عاشقم نباش نباش نباش آب آتش باد داد دستم را به سایه اش عکسش اسمش که می آید نوک زبانم گیر میکند توی گلویم لقمه ی خوبی گیرم آمده بچسبمش با چسب رازی که برای هیچکس نگفتم اسمش که می آید تاریکی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:50
تا زنگی دست های تو باشند شورشیان گیسوم آمرانه بتاب!
-
به رسم زنانگی...فلورا سازگار نژاد
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:42
شکل گلابی های درون سبد بودم خواب بودم و تو کبریت می کشیدی به انگشت های رها در هوای من زنبیل پاره یک صبح سردم آمده ام ببینی هنوز اینجایم که خاکستری نپوشم و نو باشم به دیدار عصرانه ات همین که تو خون مرا گوش میکنی خوب است همین که حرفهای مرا از پشت بغل میکنی کافیست همین که تو جایی در ماورای من ایستاده ای زیباست همین که...
-
برای خاطرات ترک خورده ی بم...
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:38
سوخته های خاطره ام را کجا چال کنم.. ؟ در بیابان های دست کدامین سراب دیده ... که عطش دریا شدنم را فرو بنشاند بی چیزی اینهمه تاج را به تخت دور افتاده ی خوشبختی!؟ بی قرار چه بود زمین که هیجان های کودکانه اش را آوار کرد بر سر باورهام. دوروغ می گفتند ستاره ها : که خدا مهربان است خورشید را می اندازد ور دل کوه ها تا خانه های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 11:06
تا زنگی دست های تو باشند شورشیان گیسوم آمرانه بتاب!
-
برای زنی بنام فاطمه...
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 20:19
پرم از تو بال می گیرد... جهان پیرامونم اشاره ای به شدن/ شدنم تویی ای نهایت من.... ای آدمیت زن.. ی که در امتداد شب یک سر دوگوش شده بود گو..گوش کن صدای مرا از خاک ../ خوردنم را از گفتن اینکه زنم با همه ی بی مثلی ام به تو/ با همه ی بی مثلی ام به تو می مانم نم بوسه ای ست گرچه بر لبم / ب م / های زیر پیراهنم چون توست ......
-
۷ مرداد...
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 13:57
در شبی که مرگ از من می زدود در شبی که زندگی بود سایه های متحدالشکل در من چنگ برآوردند :دورود ! دورود بر مردی که عاشقم کرد به عطر رازیانه و بابونه وبنفشه زار های فراوان در من پدید آورد او با زنان مرده ی در من خوابید مادرانه زن شد و در من زایید: بازوان فراوان برای گرم شدن و برادر شد آن وقت را که دیوار شانه از من خالی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 11:59
..! برای مجموعه ۳۳شعر عاشقانه برای سیاه پشمالو پاییز بدی دارم دارم حال و روزی از تصادف شاعرانه مان کبود از تصادف شاعرانه مان کبودم...! کبودم آنقدر زمستانی است که واژه های دور سرم قندیل می بندند ردیف چشم هایم را به گذشته های دورتر از خوابم خوابم تورا دیده ...! تو را دیده کنار خیابان که گل می فروشند دستان باغچه ات.....