...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...
...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...

۷ مرداد...

در شبی که مرگ از من می زدود 

در شبی که زندگی بود 

سایه های متحدالشکل در من چنگ برآوردند :دورود !

 

دورود بر مردی که عاشقم کرد به عطر رازیانه و بابونه 

وبنفشه زار های فراوان در من پدید آورد 

او با زنان مرده ی در من خوابید 

مادرانه زن شد و در من زایید: 

بازوان فراوان برای گرم شدن 

و برادر شد آن وقت را که دیوار شانه از من خالی کرده بود! 

 

به زمستان های من آمد اردیبهشت های بومی اش /

اردیبهشت های بومی اش زنگوله زنگوله در من دشت فراخ آورد 

دشت های زنگوله ای.. 

زنگوله که صدای زندگی ست توی یک دشت.. قد برافراشتم 

به بلندای هی هی دخترکان ایل که بی چشم ُ  سوارانشان را نگرانند  

در آیینه در آب و در جام  

که مینگریستم تمامی پیش از اینُ  هزارتکه ی صورتم را در نهایت بی شکلی.... بند خورانیدو پیوسته شدم 

به شکل قرص کامل یک زن 

در چهارچوب در 

در چهار سوی اتاق 

در چهار جانب ممکن ...اسب دوانید سرزمین های بی سوار مرا 

عشق را... 

تا فاخته های در گلویم چلچله شوند  

آن دم که از صرافت نفس افتاده بودم 

به حرکت معتقد شدم  

به ایستادگی در رفتن! 

  

مرا به لهجه ی مادری اش به تمام زبان های زنده ی دنیا ترجمه کرد  

وقتی که از  حرف تهی بودم از اشاره 

و از هر حیث قابل عرضه ..مفهوم های خوب خودش را به کلمات من بخشید 

 

به شب:که وهم مصرف روزانه ام بود 

 خواب که ترس ساده لوحی اغفال را در من می انگیخت 

و نوازش که همواره دردم می داد اندام نارس آن حروف مغضوب به تعبیر تازه نشست 

مهر آن ماه چونکه بر دلم 

ترانه ای شکفتم و  آوازهایم از گلویش شکست حصار های در مرا چون او.... 

 آزاد شدم از آنهمه من  

که پیش از آن شب مرداد :

 

هرگز نبوده است اینگونه زن 

هرکز نبوده است اینگونه آزاد......

نظرات 8 + ارسال نظر
رضا باب المراد یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://www.mahemat.blogfa.com

سلام دوست خوب
این شعر شما رو قبل هم شنیدم و در باز خونی دوباره ی
اون موضوعی که به نظرم رسیذ نوع نگاه شماست که می تونه با کمی برخورد جزیی تر و نزدیک تر و همچنین پرداختن به باز آفرینی به جای توصیف به هر چه منتشر شدن کارتون کمک کنه البته سطرهی زیبایی در این شعر شما متل
او با زنان مرده ی در من خوابید
تا فاخته های در گلویم چلچله شوند
و...
خود نمایی می کرد
رلستی شما هم به پیوندهای من اضافه شدید
با احترام

احمد تمیمی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://ahmadtamimiat.blogfa.com

سلام.
خوشحالم که وبلاگتان را دیدم.کار زیبایی بود.سطرهای زیبا در کار کم نبودند:
"مرا به لهجه ی مادری اش به تمام زبان های زنده ی دنیا ترجمه کرد

وقتی که از حرف تهی بودم از اشاره

و از هر حیث قابل عرضه "
"به شب:که وهم مصرف روزانه ام بود

خواب که ترس ساده لوحی اغفال را در من می انگیخت "

و سطرهای دیگر. نکته ی مثبت دیگر موسیقی درونی در کارهای شماست که معمولا به خوبی می توانید آن را سامان بدهید.
اما سه نکته به نظرم رسید : 1- از ابتدا که شاعر شروع به زمینه چینی می کند خیلی طول می کشد تا بخواهد لپ مطلب را بیان کند.البته به هیچ وجه بلندی کار را به اطناب ترجمه نمی کنم کمااینکه کارهای بلند دیگری از شما شنیده ام که چنین اتفاقی در آنها روی نمی دهد.
اما اینجا به نظرم پاساژهای مختلفی که آورده اید گاهی موازی هم می شوند.
2- سطرها بعضا خیلی طولانی می شوند.در حالی که می دانیم که یکی از قواعد تقطیع در کار آزاد این است که سطر بیش از حد طولانی نشود.
3- استفاده زیاد از فعل در مقاطع مختلف کار کمی زیبایی کار را به چالش می کشد.


موفق باشید.
تا فردایی بهتر.

فروردین یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.farvardins.blogsky.com

سلامشعر خوبی پشده با تمامی نظراتی که برایت گذاشته اند موافقم مخصوصا با آن نظر به جای باز آفرینی به توصیف ژرداختی اینتوصیف بیش از حد از زیبایی شعر کاسته
خداحافظ

رضا باب المراد دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.mahemat.blogfa.com

سلام دوست گرامی
به روزم
و شما هم به خانه ام دعوت
با احترام

دشتستانی یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ق.ظ http://kouroshmehr.blogfa.com

دورد شاعر جان شعر را خواندم ولذت بردم وآرزو کردم کاش باخوانش زیبای شما بشنوم سپاسگذارم در مورد تاریخ سعی می کنم مقالاتی در وبم بگذارم دوست داشتید بخوانید بدرود شاد باشید

علیرضا چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://malikhulia.blogsky.com/

سلام
خوبی؟
زبان شعرت یه جاهایی به شدت به شعر فروغ نزدیک میشه
خوب بود.
موفق باشی

من و فروغ به اندازه ی همه زنان دنیا به هم شبیهیم!

فرخ پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

سلام .. ببخشید که دیر به دیر بهتون سر میزنم .. خب چون هر روز آپ نیستید ُ به خاطر همون شاید .. اما من تقریبا هر روز اپم ... برای تو و همه ی دوستانم...
خیلی از این نوشته ات خوشم اومد .. بدون تعارف میگم . خیلی خوب نوشتی .. تشبیهاتت عالی بود .. اونقدر که اگه بهم نزدیک بودی باید حتما از نزدیک میدیدمت و باهات بیشتر آشنا میشدم .. باید بیشتر بنویسی .. و باید در راهی قرار بگیری تا کتابی از تو چاپ بشه ... دوستت دارم

حمید رضا کریمی مقدم پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ق.ظ

سلامم را تو پاسخ گو و در بگشای...در ضمن اصلا به فروغ شبیه نیستی بیشتر شعرات منو یاد شاملو میندازه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد