...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...
...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...

احساس سرمای شدیدی تمام استخوان هایم را می لرزاند..یه حس برودتی که تمومی نداره ُنمیدونم تا بحال دچار خودتون شدین اونقدر که خلاصی نداشته باشین..اونقدر که کلافه بشین..و بخواین همه ی بی ربطای دنیا رو به خودتون ربط بدین..و همه ی بی ربطی هاتونو به دنیا. 

دیروز علی همکارم می گفت که پسر همسایشون مادرو خواهرشو کشته...  چون .... 

احساس می کنم باید برای این فجایع دنیا یه کاری بکنم..باید ...اما بعد فکر میکنم وقتی هنوز خودم در گیر ناراستی ها و کج فهمی ها و قضاوت های نابجام چطور می تونم... 

همه چی داره به من برمیگرده..

نظرات 5 + ارسال نظر
ایمان عباس پی پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://www.otaghe111.blogfa.com

نمی دونم چی باید بگم.یا نه! چی می تونم بگم.
شاید نباید چیزی گفت.
شاید فقط باید دید.
شاید ما به این دنیای دیوانه ی دیوانه آمده ایم که ببینیم هیچ کاری از دستمان بر نمی آید.
حتا برای خودمان... .
وه که چقدر عاجزیم و مدعی.

کوروش.مهر شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://kouroshmehr.blogfa.com

درود بانو فجایع دنیا را کاری نمی توان کرد من مانده ام این شاهکار خلقت که از حیوان هم بدتر است چه می شود وقتی که محکوم به زتدگی ایم بی آنکه خواسته باشیم
زندگی زیباست اما درواقعیت در دنیای رویا وخیال واژه ها
ودردهای که برای التیامش واژه واژه می کاریم در سطرهای که گاه تنها خود را تهی کرده باشیم از این لحظه های درد آور
-کاش مرا هم به پیونده اظافه می کردی تاد شاد می شد دلی در اندوه واژه ها

آقا رضا صنیعی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:41 ب.ظ http://reza-jonam.blogfa.com


گلدونه های اطلسی حس غریب بی کسی

تو چادر سیاه شب پر میشم از دلواپسی

دلم ...

دلم گرفته از خودم

خودم اسیر غم شدم

شدم ِ،غریب قصه ی خودم

آقا رضا صنیعی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ http://reza-jonam.blogfa.com

سلام

همیشه از دیدن ناراحتیه دیگران دلم به درد می آید

پس ایی دوست من ، تو بانی این نباش که ...

چون گاهی از پس ابرهای سیاه بارانی و از کوچکترین شکاف ممکن نوری بیرون می اید
و همان نور است که رنگین کمان را با تمام زیبائیش پدید می اورد(رضا صنیعی)

معصومه میرعالی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام خانمی
ناراحت کننده بود...کاری از ما بر نمیاد...صبح فیلم قتلی که در سعادت اباد اتفاق افتاده بود رو دیدم.ادم از بیرنگ شدن عاطفه ها به مرز جنون میرسه...100 نفر تماشا چی نظاره گر مردن یک ادم میشن...
روزگار غریبی است نازنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد