احساس سرمای شدیدی تمام استخوان هایم را می لرزاند..یه حس برودتی که تمومی نداره ُنمیدونم تا بحال دچار خودتون شدین اونقدر که خلاصی نداشته باشین..اونقدر که کلافه بشین..و بخواین همه ی بی ربطای دنیا رو به خودتون ربط بدین..و همه ی بی ربطی هاتونو به دنیا.
دیروز علی همکارم می گفت که پسر همسایشون مادرو خواهرشو کشته... چون ....
احساس می کنم باید برای این فجایع دنیا یه کاری بکنم..باید ...اما بعد فکر میکنم وقتی هنوز خودم در گیر ناراستی ها و کج فهمی ها و قضاوت های نابجام چطور می تونم...
همه چی داره به من برمیگرده..
نمی دونم چی باید بگم.یا نه! چی می تونم بگم.
شاید نباید چیزی گفت.
شاید فقط باید دید.
شاید ما به این دنیای دیوانه ی دیوانه آمده ایم که ببینیم هیچ کاری از دستمان بر نمی آید.
حتا برای خودمان... .
وه که چقدر عاجزیم و مدعی.
درود بانو فجایع دنیا را کاری نمی توان کرد من مانده ام این شاهکار خلقت که از حیوان هم بدتر است چه می شود وقتی که محکوم به زتدگی ایم بی آنکه خواسته باشیم
زندگی زیباست اما درواقعیت در دنیای رویا وخیال واژه ها
ودردهای که برای التیامش واژه واژه می کاریم در سطرهای که گاه تنها خود را تهی کرده باشیم از این لحظه های درد آور
-کاش مرا هم به پیونده اظافه می کردی تاد شاد می شد دلی در اندوه واژه ها
گلدونه های اطلسی حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب پر میشم از دلواپسی
دلم ...
دلم گرفته از خودم
خودم اسیر غم شدم
شدم ِ،غریب قصه ی خودم
سلام
همیشه از دیدن ناراحتیه دیگران دلم به درد می آید
پس ایی دوست من ، تو بانی این نباش که ...
چون گاهی از پس ابرهای سیاه بارانی و از کوچکترین شکاف ممکن نوری بیرون می اید
و همان نور است که رنگین کمان را با تمام زیبائیش پدید می اورد(رضا صنیعی)
سلام خانمی
ناراحت کننده بود...کاری از ما بر نمیاد...صبح فیلم قتلی که در سعادت اباد اتفاق افتاده بود رو دیدم.ادم از بیرنگ شدن عاطفه ها به مرز جنون میرسه...100 نفر تماشا چی نظاره گر مردن یک ادم میشن...
روزگار غریبی است نازنین