...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...
...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...

 ما جنازه های بسیار به تاریخ بدهکاریم ...

 پسران بسیار و برادران بسیار ...

 و از بسیاری جنازه های در من است که این زن متعفن شده ...

 از بسیاری خون و بسیاری بسیارهای دیگر... به فتح نمی اندیشم با بسیارهای در من نارس.. نه به دست می آیم و نه از دست می روم....خیابان هایم را به شهر دیگری نام ببخشم با تاول های بسیارش از      زخم   نارسیدن ها ...

  با اینهمه...

  آنقدر زنم که به زیر دامنم جهانی برویانم و جنازه های متعفن در خود را    سرباز بزایم...سرباز...

و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد... 

 

سالروز تولد فروغ فرخزاد گرامی باد.

احساس سرمای شدیدی تمام استخوان هایم را می لرزاند..یه حس برودتی که تمومی نداره ُنمیدونم تا بحال دچار خودتون شدین اونقدر که خلاصی نداشته باشین..اونقدر که کلافه بشین..و بخواین همه ی بی ربطای دنیا رو به خودتون ربط بدین..و همه ی بی ربطی هاتونو به دنیا. 

دیروز علی همکارم می گفت که پسر همسایشون مادرو خواهرشو کشته...  چون .... 

احساس می کنم باید برای این فجایع دنیا یه کاری بکنم..باید ...اما بعد فکر میکنم وقتی هنوز خودم در گیر ناراستی ها و کج فهمی ها و قضاوت های نابجام چطور می تونم... 

همه چی داره به من برمیگرده..