...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...
...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...

برای خاطرات ترک خورده ی بم...

  

سوخته های خاطره ام را کجا چال کنم.. ؟

 

در بیابان های دست کدامین سراب دیده ...

 

که عطش دریا شدنم را فرو بنشاند بی چیزی اینهمه تاج  را به تخت دور افتاده ی خوشبختی!؟ 

 

بی قرار چه بود زمین که هیجان های کودکانه اش را آوار کرد بر سر باورهام. 

 

دوروغ می گفتند ستاره ها : که خدا مهربان است خورشید را می اندازد ور دل کوه ها تا خانه های بی چراغ غصه نخورند!  

 

 خیلی وقت است داغ نمی شوم از عشق یخ بسته در جریان های مداوم فکرم آشفته ی پروازیست که پر ندارد دغدغه ی ماندن هم.. 

 

به چه خوش باشد خیال اینهمه نخل!؟ 

 

که هوس های کال تا عروج در نهایت یک شاخه نشسته اند روی خاکی به سر کنند تا تولد دوباره ی زمین!/  میرسد آیا؟ آوازی که سوز بیوه زنی خراشش ندهد طنین خوشش را پریشانی گیسی بلوغ یافته بر باد بدهد یا نه...  

 

هنوز جراحت چشم هایشان را به حکمت های بی پایان رقم زده اند تا رحمتی دوباره برسد آیا!؟ 

 

/آیا/ به باور می رسید آبی نا مهربان پاهایش را جفت کند توی کفش های عزراییل؟؟! 

 

   گوش اگر ندهی هم وزش ظلمت را می شنوی.....!

 

 اردبیل دی ماه ۱۳۸۲

نظرات 8 + ارسال نظر
فمینا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ http://feminna.persianblog.ir

فمینا با شعر ژستو خانه بروزه خوشحال می شم نظرت را بدونم

خواجات سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

مهربان! فونت شعرت خیلی ریز بود اما به زحمت خواندم و تنها حرفم این است که به فضاهای کشف نشده فکر کن و زبان و نگاهت را با رمز و راز آشنا کن . شاد باشی

احمد تمیمی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ق.ظ http://ahmadtamimiat.blogfa.com

سلام.
مرسی بابت دعوتت و همین طور لینک.پیش از این شما رو لینک کرده بودم.
چه زود به روز می کنید!در مورد این کار قبلی بگم با اینکه چندبار با صدای خودتون شنیدم اما همیشه از شنیدنش لذت بردم. از تک تک سطرهات.از بازی خوبت با کلمه ها.اینکه می دونی " پر " و " بال " با هم فرق می کنن و می تونی ازش شعر در بیاری.به خصوص از اندیشه ی پشت کار و دردهای زن را به شکلی صمیمی اما شاعرانه بیان کردن.از صداقت و صمیمیت کار.ترکیب زبان ساده و آرکائیک که تو این کار خیلی خوب از کار دراومده.
چند جا دیدم از این کارتون صحبت شده و این یعنی می تونه تو رو در شعر شناسنامه دار کنه.به قول یکی از دوستان ما یک عمر شعر میگیم که اون سه چهارتا شعری رو بگیم که موندگار میشن.

اما کار آخرتون رو بی تعارف بگم دوست نداشتم.در حد کارهایی که قبلا خونده بودم و یا شنیده بودم نبود.دلیل هم دارم اما دیگه خیلی پرحرفی کردم.


تا فردایی بهتر.

فرشته اصلاحی شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ق.ظ http://orphee.blogfa.com/

ممنون از دعوتتان. باز هم منتظر آثار دیگرتان هستم.

رضا باب المراد شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.mahemat.blogfa.com

به چه خوش باشد خیال این همه نخل
خواندمو
به تاریخ که رسیدم
فقط سکوتو انتخاب کردم
راستی سلام

نگاه که کردم دیدم که فونت شعر به هم ریخته بود.من این کارودوست دارم و تو زمان خودش (هرچند شعر خوب زمان نداره) کار خوبی بود!

کلافه یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://kalafam.blogsky.com/

فقط براب شادی ارزو میکنم

avin شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://vorojak.blogdoon.com/

سلام عزیزم وبلاگ خوبی داری ممنون میشم به وبلاگ من سر بزن و منو جز پیوندها قرار بده ..................
مرسی

معصوم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ

کسی که صدای تو رو وقت شعر خوندنت شنیده باشه به خوندن خودش راضی نمی شه.دلم برای شعر خوندنات تنگ شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد