...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...
...وزنان در من ...

...وزنان در من ...

دوست داشتن برهنه کردن نام هایمان است...

چه سووووووووووووووووری.....

  

دستت را به من بده تا از آتش بگذریم.. آنان که سوختند همه تنها بودند..  

                                                                                          زرتشت

از آرش حجازی عزیز خواندم: 

جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا می‌یابد.

درود بر همه دوستان و هم استانی های گرام. 

شماره ۱۳و۱۴ ارمغان فرهنگی مربوط به پاییز و زمستان ۱۳۸۹ را می توانید از من(واقع در موزه هنرهای معاصر اهواز)!! تهیه فرمایید.

زرد

شنیده نمی شوم از فرط قرمزها 

و دیده از فراوانی کبود

جهان اندکی ست خیابان 

با تنه هایش تنها به بخش کوچکی از من ره یافته است 

و من که نا تمامی ام از ماه سر می رود 

سقوط پلکان هایم را آزاد می کنم.

تا کی ادامه خواهد داشت....

 

تا کی ترس ها و نگرانی های همچون من کسانی....ادامه خواهد داشت... 

 

چگونه می توان  سر افرازانه جنگید بی آنکه حتی اندوه شکست احساس کفایت تورا جریحه دار 

 

 سازد..!؟ 

 

چقدر احساس اندوه می کنم...نه از شکست بلکه از احساس بی کفایتی ..بی کفایتی آنقدر که 

 

 باور کنی حتی نتوانستی تصور عزیز آدمهای برایت مهم! را نسبت به خودت آنگونه که واقعا   

 

هست ...شکل بدهی... !